ای حال نامعلوم،آروم باش آروم
حتی خوندن متنای ساخته از ذهن دیگران برام مث ح زدن و چرت و پرت نوشتای خودم بوده..
ک خب این روزها از اینم خودمو دریغ کردم
ن خودم حرفی مینویسم
ن میخونم
ن..
از ارتفاع میترسیدم و میترسم.این زندگی ام مث ترن هواییه ک گاهی مسیر صافی داره راه میره و کسل کنندس.
گاهی چنان اوج میگیره ک نفس تو سینت حبس میشه و قلبت تالاپ تولوپ میکنه
گاهی هم رو ب سقوطی و ته دلت خالی خالیه
گاهی هم هیجانش شیرینه و خاستنی..
این روزا بااین همه اتفاقی گاه و بی گاه و خوب و بدش،ساکتم
من این روزا آرومم..راستش اولش این آروم بودن رو دوست داشتم،ولی خب الان این آروم بودن شکلش فرق کرده و یکم نچسب شده
پنجشنبه سالگرد عقد برادرم و خانومش بود
پارسال ذوق عالم رو من داشتم ک چیزای خوشگل و ناز واسشون درست میکردم
امسالم با تزیین خونه و دعوت سی چهل نفر مهمون،جشن گرفتیم..ولی خبری ک ظهر اون روز بابا بهم گف اشکمو دراورد و های های گریه هام رو پیش بابا و تو خیابون کردم..
قدرت صبر و کلی حال خاص رو تو امین و فروغ دیدم..ایمان مامان بابام هم دیدم
و خودمم دیدم ک چقد کوچیکه دنیام..ک چقد هیچم..
a
i
t
i
n
g