پس از ی ساااال کوفتی....
Wednesday, 11 Azar 1394، 05:03 PM
زنی که حرفهایش را
به موهایش سنجاق می کند ...
نگرانی هایش را به ناخن هایش
رنگ می زند ...
آرزوهایش را
به عروسک هایش می گوید ...
و گاه و بی گاه
نگرانِ عدد شناسنامه اش می شود ...
دیوانه نیست
اما کم دارد ...
چیزی به نام عشق
در کیفش
کم دارد ...
*باران و من و فاصله و بغض نفس گیر_یک شعرِ ترِ خسته ی پوسیده ی دلگیر
* من خودم مرگ خودم را ب خودم فهماندم_مردهام باز کمی درد در ابعادم هست..
*گلوم درد میکنه..چشمای زشتم هم..
*ای کاش میشد بعضیا رو چندبار واسه اولین بار ملاقات کرد.اه
*همین!
94/09/11