مریمانه

گٌمَم نکن....

مریمانه

گٌمَم نکن....

جای تو راخالی میکنم
در تمام عکس هایی ک تنها میگیرم
در تمام سفرهایی ک تنها میروم
و تمام لبخند هایم...
کاش میشناختمت،
کاش میشناختیم..

منوی بلاگ

۱۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

همش آهنگ

همش صدا

همش سیاوش

همش چارتار

همش حس





*چشمام خستس

*بخند آدمک 

۰ نظر 16 Azar 94 ، 13:19
مریمی

برف که میبارد باید کسی را داشته باشی که تلفنت را از خواب بیدار کند و تو را به قدم زدن دعوت کند...

اگر امروز برف آمد و تلفنت یخ زد در خواب ، نگران نباش،،

برف پاییزی می آید که نبودنش را یادآوری کند .

تا زمستان وقت داری!




*چقد تا آسمون راهه

*بری دانشگاه و برگردی

*انتظار روز برفی تو دلم داغ زده سرما.....

*حرف با برادر کوچیکه.....

*دلم امید میخاد..

۰ نظر 16 Azar 94 ، 12:18
مریمی

براى انجام کارها ٣ راه وجود دارد:

راه درست

راه غلط

و راهى که من انجامشون میدم.




*حرف حرف حرف

۲ نظر 14 Azar 94 ، 16:59
مریمی

چه میشد مثلا بجای راننده ی تاکسی تو بغل دستم نشسته بودی و با دست های مسحور  کننده ات دنده عوض می کردی .

یا مثلا در فاصله ی خالی بین کلاس هام که مجبورم به خانه برگردم وقتم را با تو میگذراندم .

یا اینکه روز تولد زنگ در خانه به صدا در میامد و پست چی و پاکت و محموله ی کادو و دست خط مسحور کننده ی تو و.... .

یا مثلا حالا که سرماخورده ام هر هشت ساعت بهم زنگ بزنی و آنتی بیوتیک ها را یاداوری کنی که یعنی نگرانمی .

یا پنج شنبه که باران بارید زنگ میزدی و می گفتی فقط پنج دقیقه صبر کن هر جا باشم میایم دنبالت .

یا آن پسره ی دیلاق بی ریخت را با غیرت مسحور کننده ات از سر راهم برمیداشتی .

یا دیشب که خوابم نمی برد تا صبح برایم حرف میزدی تا یادم باشد که تنها نیستم .

یا وقتی دلم گرفته و غم دنیا روی دلم سنگینی میکند برایم آسمون ریسمون ببافی که باورم شود به کوه تکیه داده ام و هیچ غمم نباشد .

میدانی چیست عمر آدم به هر صورتی که باشد میگذرد خیلی هم زود و سریع میگذرد فقط فرقش در این است که وقتی بعد از سی سال در آستانه میانسالی به آینه نگاه میکنی ببینی آیا به ازای نصف موهای سفیدی که به دنیا داده ایم به آرزوهایمان رسیده ایم یا نه؟





*دستای یخ بستمو "ها" کن.....

*خیال و خیال و خیال

*آهنگای خاص این شبا...لارا و ب آخرش رسید

۱ نظر 14 Azar 94 ، 16:17
مریمی

توی این بیست و یک سال زندگیم،کاری کردم..حرفایی زدم..واکنش هایی نشون دادم ک واقعا خودمم میمونم از کار خودم

ک چرا؟واقعا چرا من همچین کاری کردم......

رفتار هایی ک نشون دادم،تصوراتی ک داشتم،حرف های ک زدم......

با یاد اونها کلی چراهای مسخره میاد تو ذهنم

هرچقدرم فک میکنم ک تو اون لحظه بهم چی گذشت ک اون کارو کردم...میمونم بی جواب و..

اونقد بی عُرضَم ک حتی نمیخام بهش فک کنم

چون میترسم

چون توانشو ندارم

چون حالم از خودم بهم میخوره

چون فش میدم ب خودم




*کاش ی روزی عاقل شم

*ماری بخشیدنم سخته...

۳ نظر 14 Azar 94 ، 12:03
مریمی

زنی که حرفهایش را

به موهایش سنجاق می کند ...

نگرانی هایش را به ناخن هایش

رنگ می زند ...

آرزوهایش را 

به عروسک هایش می گوید ...

و گاه و بی گاه 

نگرانِ عدد شناسنامه اش می شود ...

دیوانه نیست 

اما کم دارد ...

چیزی به نام عشق

در کیفش 

کم دارد ... 




*باران و من و فاصله و بغض نفس گیر_یک شعرِ ترِ خسته ی پوسیده ی دلگیر

* من خودم مرگ خودم را ب خودم فهماندم_مرده‌ام باز کمی درد در ابعادم هست..

*گلوم درد میکنه..چشمای زشتم هم..

*ای کاش میشد بعضیا رو چندبار واسه اولین بار ملاقات کرد.اه

*همین!

۱ نظر 11 Azar 94 ، 17:03
مریمی

حرف‌های زیادی از سرم عبور می‌کند

دهانم را محکم می‌گیرم

و دلتنگی از میان چشم‌هایم بیرون می‌زند

بلند می‌شوم

چراغ را خاموش می‌کنم

و می‌گذارم این هوای بارانی تا صبح

پیراهنم را خیس کند




*روزایی سگی...

*وای از شبایی ک با بغص و سردرد بخابی....

*آخ....

*تلخم..مث خنده های بی حوصله

۴ نظر 09 Azar 94 ، 18:58
مریمی