مریمانه

گٌمَم نکن....

مریمانه

گٌمَم نکن....

جای تو راخالی میکنم
در تمام عکس هایی ک تنها میگیرم
در تمام سفرهایی ک تنها میروم
و تمام لبخند هایم...
کاش میشناختمت،
کاش میشناختیم..

منوی بلاگ

این شهر بعد از تو چه خواهد کرد

با پرسه های دور میدانم

یک لحظه بنشین برف لاکردار

دارم برایت شعر می خوانم




*بخند لعنتی بخند.....

*حسودی نکن مریمم.....دوس ندارم اینطوری باشی...

۰ نظر 23 Azar 94 ، 20:38
مریمی

همش شعر

همش متن

همش داستان

همش فوتوشعر

ههمش آهنگ

همش گوشی

همش هندزفری

همش مریم

همش گم

همش تنهایی

همش سکوت کر کننده

همش بغض

همش چشم درد

همش هیچ

همش پوچ

همش تموم





*چشمام درد دارن

*رگم ورم کرده 

*میلرزم

*مث امید دلم بارون و ابر میخاددددد

*احساس مشترک با16آذر.....

۰ نظر 22 Azar 94 ، 23:04
مریمی

این شعر را سرسری بخوان ، ولی اگر شد ، دوبار بخوان.

پرسید،

چطور مینویسی از کسی که نیست ؟ 

از کسی که انگار هرگز نبود .

هیچکس نمیداند، برای نوشتن باید بهانه باشد.

مثلِ، 

مثلا غروب ماتم زده ی کسل کننده ی یک روزِ پُر از تنهایی.

یا خاطرات خاک گرفته ی کسی ،

پشت سالیانی که با درد گذشت.

یا عکس های کسی که دیگر کنارت نیست.

که انگار هرگز نبوده است.

هیچکس نمی داند.

هچکس نمیداند آنکه رفت ،

غریبه نبود.

این را تنها آنهایی میدانند که بی بهانه از او مینویسند.






*ناراحت شه ک چرا میخام برم....حس خوبش بپره....اخلاقش یهو عوض شه....سرد شه.....ب فریده بگه....فریده بیاد راه حل بده.....فریده بیاد آرومش کنه....منو اون خوب شیم....بخندیم......شارژ شیم.......

*چو شب ب راه تو ماندم ک ماه من باشی!

*فقط دوس دارم بخابم....بیدار شم بخابم.....بیدارشم بخابم....!

۱ نظر 20 Azar 94 ، 14:12
مریمی

میترسیدم

تاحالا تجربه نداشتم

نمیخاستم هم داشته باشم

امین اومد خونه

با چشمای قرمز و پف کرده و دماغ قرمز شده

تو دلم گفتم سرما اینطوریش کرده....

هیشی نپرسیدم ازش....

دستمو گرفت

آروم گف: مریم ناراحت نشیا آقاجون فوت شده

بردیمش بیمارستان.....الان همه خونشونن

توام بیا..

کاش میتونستم بگم بقیش چی شد...




*سه سال گذشت.....هنوز تو کابوس اون اتفاقم

۲ نظر 18 Azar 94 ، 20:53
مریمی

نخست ثانیه‌ها

کمی بعد

دقیقه‌ها

ساعت‌ها

روزها ...

به خودت که می‌آیی

می‌بینی

سال‌هاست درد می‌کشی

و چیزی حــــــس نمی‌ کنی ...




*حس نمیکنم

*چیزی توب دل و قلبم سنگینی میکنه....سخت نفس میکشم

*حس خواجه امیری و گریه باهاش

۱ نظر 17 Azar 94 ، 19:24
مریمی

دلم می خواهد

پیرزنی شوم

آلزایمر بگیرم

زنگ بزنم

انگار

پسرم هستی

بگویم

چقدر

دلم

برایت تنگ است ..




*بذار تا خالیه سینم برات آغوش باشه

*شب س ساعت بخابی..ناهارو شام نخوری..چشماتو بمالی تا گریه نکنی.. اینا یعنی!!!!!

۰ نظر 17 Azar 94 ، 09:45
مریمی

از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی...؟؟؟؟

گریه ات باعث تکرار سوالت باشد...




*نفس بکش..نفس بکش مریم

۱ نظر 16 Azar 94 ، 21:25
مریمی
بعضی از روزا سگیه،کارشم نمیشه کرد....
صبش با قرص شروع میشه
ظهرش با بغض
شبش با سردرد




*خداحافظی با لاین و خاطره هاش.....امشب!
۱ نظر 16 Azar 94 ، 18:39
مریمی

همش آهنگ

همش صدا

همش سیاوش

همش چارتار

همش حس





*چشمام خستس

*بخند آدمک 

۰ نظر 16 Azar 94 ، 13:19
مریمی

برف که میبارد باید کسی را داشته باشی که تلفنت را از خواب بیدار کند و تو را به قدم زدن دعوت کند...

اگر امروز برف آمد و تلفنت یخ زد در خواب ، نگران نباش،،

برف پاییزی می آید که نبودنش را یادآوری کند .

تا زمستان وقت داری!




*چقد تا آسمون راهه

*بری دانشگاه و برگردی

*انتظار روز برفی تو دلم داغ زده سرما.....

*حرف با برادر کوچیکه.....

*دلم امید میخاد..

۰ نظر 16 Azar 94 ، 12:18
مریمی